و جوک

زن مثل ویروس میمونه، وقتی وارد زندگیت بشه، جیبت رو اسکن
میکنه، لبخند رو دیلیت میکنه، مخت رو ادیت میکنه،
برنامههات رو دانلود
میکنه، آخرش هم هنگ میکنی!
چند تا «م» داره؟
اثر کمبود حوصله طلاق می دهند و بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج می کنند
خبر رسان که محکوم به خبرند
به عشقند
دوست داشتنی…!
زن ایرانی (انوشه انصاری) به فضاست.
ایرانی را به فضاپرتاب کنیم ..
:
دانه میبینند
میشن
مردم میخوابن
سواری میدن
ام اس می خونن
تا آنکه آموختم چگونه دوست بدارم
کرات عشق میورزد، اما کم. زن به ندرت، اما بسیار.
کافیست برای شکستن یک شیشه.
بکافیست برای شکستن یک دل.
کافیست برای عاشق شدن ویک دوست مثل تو کافیست برای همه عمرم.
یکی رو بهم ریختن هنر نیست …..
تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی
الله بگویید زیرا در آب سه تا جن هست .
جن
قلبم تو تنها قورباغه ای
معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد
به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست
عید قربان صبر کنم
باهات حرف میزنه.
اینقدر
پلک نزن،صدات
قطع و وصل میشه
برای خواندن اطلاعیه ادامه مطلب را کلیک کنید.
نظر به این که بشر بی سر و پا - این جانور دو پای عجیب الخلقه وحشی، خودخواه، زورگو، درنده خو، دد منش، بی رحم، سفاک، خونخوار، قسی القلب، بهره کش ، ستمگر، غدار، قهار، زبان باز، دو رو، مکار ، جانی، روانی- و هم چنین این موجود بسیار حقیر پست فطرت جاهل و کاهل، نادان و ناتوان، کوردل و کر باطن، تنگ نظر و خام اندیش، خرافاتی و خیالاتی، گمراه و سر به هوا، مفلوک و منفور، که خیال می کند عقل کل است و اشرف مخلوقات، ولی در بی عقلی و پست فطرتی زبانزد خاص و عام و کس و ناکس است، قصد دارد که ار حیوانت نجیب، شریف، زحمت کش، اصیل، صدیق ، صبور و مظلوم زبان بسته چهار پا استفاده ابزاری کرده و آن ها را با بی رحمی، خودخواهی و زور گویی تمام از صراط مستقیم و مسیر صحیح زندگی خود منحرف کرده و به بیراهه های بن بست و بی سرانجام و واهی و سراب فرجام خود بکشاند و همانند خود، گمراه و سرگردان سازد، لذا، بدین وسیله، از این تاریخ، هر گونه استفاده ابزاری از چهار پایان زبان بسته بیچاره و بی گناه، توسط دو پایان زبان نفهم و زبان دراز زور گو، اکیداً ممنوع و قدغن اعلام می شود و با متخلفین به شدت و حدت تمام و در ملاء عام و خاص برخورد قانونی و فرا قانونی، حتی غیر قانونی، خواهد شد. در ضمن برای این که همه چیز از قبل روشن و شفاف باشد و بعداً اعتراضی از جانب دو پایان دبه در بیار بامبول باز نشود، مجازات این عمل شنیع و فساد انگیز به شرح زیر اعلام می شود:
1- دو پای خاطی ( منظور انسان است) باید پانصد و پنجاه و پنج فقره لگد از طرف چهار پای ستم دیده و اهانت شده - در ناحیه باسن و ...- نوش جان نماید.
2- دو پای خاطی باید پانصد و پنجاه و پنج بار چهار پای مظلوم یا مظلومه را در یکی از میدان های اصلی یا فرعی شهر- به انتخاب خود چهار پای مظلوم یا مظلومه- بر کول خود سواز کرده و کولی بدهد و دور میدان بگرداند.
3- دو پای خاطی باید به پانصد و پنجاه و پنج زبان زنده و مرده دنیا، به هر زبان پانصد و پنجاه و پنج بار، با صدای رسا و بلند - به نظم یا به نثر - با قافیه یا بی قافیه - اعلام کند که از هر خری در عالم خر تر و از هر شتری شتر تر و از هر گاو و گوساله ای گاو تر و گوساله تر و از هر قاطر و یابویی قاطر تر و یابو تر است، و یک کلام هیچ جانوری به پستی و مفلوکی او نیست.
پسری به پدرش گفت:« پدرجان! یادتان هست که می گفتید اولین دفعه که ماشین پدرتان را سوار شدید، ماشین را درب و داغان برگرداندید خانه؟»
پدر: «بله پسرم!»
پسر: «باز هم یادتان هست که همیشه می گویید تاریخ تکرار می شود؟»
پدر:« بله پسرم!»
پسر: «خب، امروز بار دیگر تاریخ تکرار شد.»
از مردی پرسیدند: «کباب را چطور می پزند؟»
مرد جواب داد:« از آشپزی سررشته ندارم. آن را درست کنید، خوردنش را به شما یاد می دهم.»
مشتری: « این کت چند است؟»
فروشنده:« ?? هزار تومان.»
مشتری: « وای! اون یکی چی؟»
فروشنده: « دو تا وای!»
روزی شخصی به عیادت دوستش رفت و حال او را پرسید.
او گفت: «تبم قطع شده ولی گردنم خیلی درد می کند.»
شخص عیادت کننده با خونسردی گفت:« امیدواریم آن هم قطع شود.»
یک روز مادری به فرزندش گفت: «دخترم! اسفناج بخور که خیلی خاصیت دارد. آخر اسفناج آهن دارد.»
دختر او جواب داد:« مادر جان! تازه آب خورده ام، نکند زنگ بزند!»
بیمار:« آقای دکتر! انگشتم هنوز به شدت درد می کند!»
دکتر: «مگر نسخه دیروز را نپیچیدی؟»
بیمار: «چرا، پیچیدم دور انگشتم، ولی اثر نداشت!»
پدر:« پسر جان! وقتی من به سن تو بودم، اصلاً دروغ نمی گفتم.»
پسر:« پدرجان! ممکن است بفرمایید که دروغگویی را از چه سنی شروع کردید؟»
یک نفر خودش را به موش مردگی می زند، گربه می خوردش.
پزشک:« متأسفانه چشم شما دوربین شده.»
بیمار: «آخ جان! پس می توانم یک حلقه فیلم بیندازم توش و چند تا عکس بگیرم.»
معلم:« بگو ببینم، برق آسمان با برق منزل شما چه فرقی دارد؟»
دانش آموز:« اجازه! برق آسمان مجانی است، ولی برق خانه ما پولی است.»
اتوبوس سرچهار راه رسید. پیرمردی از مسافرها، عصایش را روی پشت شاگرد راننده گذاشت و گفت:
« این جا چهار راه سعدی است؟»
شاگرد راننده گفت:« نخیر، این جا ستون فقرات بنده است.»
مردی به مطب پزشک رفت و گفت: «آقای دکتر! چند وقتی است که بیماری فراموشی گرفته ام. چه کار کنم؟»
پزشک:« اول بهتر است تا فراموش نکرده ای، ویزیت مرا بدهی.»
معلم:« ناصر! اگر حمید ? تا مداد داشته باشد و ? تای آن را به رضا بدهد، چند تا مداد برایش می ماند؟»
ناصر:« آقا اجازه! ما حمید را نمی شناسیم و کاری هم به کارش نداریم.»
علت جنگ
شخصی از ملا پرسید: می دانی جنگ چگونه اتفاق می افتد؟ ملا بلافاصله کشیده ای محکم در گوش آن مرد می زند و می گوید: اینطوری!
راه گم کرده
ملا خود را از دست طلبکاران به مردن می زند، او را شستشو داده کفن می کنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان می برند تا دفن کنند اما تشییع کنندگان راه قبرستان را گم می کنند و هر چه می گردند موفق نمی شوند به یافتن راه، ملا که طاقت خنگی آن ها را نداشت از میان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!
کندن بال مگس
ملا در اتاقش نشسته بود که مگسی مزاحم استراحتش می شود، مگس را می گیرد و یک بالش را می کند. مگس کمی می پرد دوباره مگس را می گیرد و بال دیگرش را هم می کند. او می گوید: بپر ولی مگس نمی پرد. به خود می گوید: به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنید گوش او کر می شود!
عقل سالم
زن ملا به عقل خود خیلی می نازید و همیشه پیش شوهرش از خود تعریف می کرد. روزی گفت: مردم راست گفته اند که دارای عقل سالم و درستی هستم. ملا جواب داد: درست گفته اند چون تو هرگز عقلت را به کار نمی بری به همین دلیل سالم مانده است!
به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟
اصغرآقا اواخر عمرش به زنش گفت : خانم جان بعد از رفتن من به من خیانت نکنی که استخوانهام تو گور بلرزه ! زنش هم گفت چشم. مدتی بعد مرد به خواب زنش آمد و گفت : تو اون دنیا به من می گن اصغر ویبره!
غضنفر رفت مغازه وگفت ببخشید شما از اون کارت پستال ها دارید که نوشته : عزیزم تو تنها عشق من هستی؟ مغازه دار گفت بله داریم. غضنفر گفت پس 16 تا از اون کارتها رو محبت کنید!
پسری از سربازی برای پدرش این طور تلگراف زد : " من کاظم پول لازم " پدرش هم در جواب گفت : " من تراب وضع خراب !"
یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!
ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.
نوشته های از آب گذشته!!!!
جکهای ملانصرالدین
ملا در بالای منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر. ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد گفت : نه ... ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!
یک روز ملانصرالدین خرش را در جنگل گم می کند. موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا می کند. به آن می گوید: ای کلک لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت!
لطیفه
مردی که در و پنجره می ساخت رفته بود خواستگاری، پدر عروس پرسید : آقا داماد چه کاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت : من ویندوز نصب می کنم!!!
غضنفر رو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر ، توی آسمان از سمت چپی اش می پرسه : شما گرمتونه ؟ طرف می گه : نه. از سمت راستی اش می پرسه شما گرمتونه ؟ اون یکی هم می گه نه. بعد غضنفر بلند می گه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست. اون پنکه سقفی رو خاموشش کن (پره های هلی کوپتر!)
یه بار یه دیوونه دنبال رئیس بیمارستان می اندازه . خلاصه رئیس بیمارستان رو تو یه بن بست گیر میاره. رئیس بیمارستان با ترس می گه از جون من چی می خوای ؟ دیوونه هه می ره با دست بهش می زنه می گه حالا تو گرگی!
ماجرای طنز
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!
بازدید دیروز: 6
کل بازدید :12592
